محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

تشخیص رنگ

املوژ عید غدیربود بهم خیلی خوش گژشت چون هم بابا خونه بود هم ماما و بابا اشلن (اصلا ) در نرفت و پیش ما موند اِملوژ (امروز) یه چیژ ی یاد گلفتم که مان (مامان) بهش میگه پاژل که عش (عکس) حیووناست و با یه بال گفتن مان من همه رو یاد گلفتم الا دوتاش آخه اون دوتا اشلن (اصلا ) قیافشون به منو (میمون) و شیر دریایی شبیه نیشت و الا یادشون می گلفتم مَشَلَن (مثلا) اُدَ = اردک ، تُتُر= شتر، هاپو =سگ ، میو میو=پیشی، پیل = فیل،  مانا = ماهی ، ابس= اسب ، اََدوش= خرگوش ،موشی = موش ،توتو = مرغابی ، توتو=مرغ نمی دونم چرا مان به اینم دوتا آخری میگه توتو شکلاشون فلق میکنه (فرق میکنه) اما ،مان(مامان) بلد نیشت به هردوشون میگه توتو بی خیال من...
27 آبان 1390

ولش کن

اژ لوژ عید غدیر خاله نَنش با دو تا دختلاش اژخلاشان جنوبی اومدن پیش ما وااااااااااااای من به دختل بزرگش می گفتم آشینا (سارینا) و به دختل کوشیکه می گفتم آَنا(سنا) متاشفانه آشینا شرمای بدی خولده بود و من نمی تونشتم نژدیکش بشم مان نمی ژاشت بلم نژدیکش تا می لفتم داد می ژد منم که تاژگیها یاد گلفتم هی می گفتم مامان دَبا، مامان دَبا (مامان دعوا ) خلاشه اینکه حالا دیگه من مهلبون شده بودم و اَنا رو اشلن نمی ژدم اما اون بد اخلاق شده بود و منو می ژد من ناژش می کلدم اما اون دشتمو پش میژد فکل کنم اشر (اثر ) کتک هایی که شری قبل بهش  ژدم هنوژ تو خاطرش مونده بود و بلا همین دیگه ناژهامو قبول نداشت و دشتمو پش میژد کلی با عمو باژی کلدم وقتی م...
27 آبان 1390

خدایا

امشب وقتی بابا داشت می گفت خدایا شکرت چه پسرگلی دادی به من یه دفعه تو هم شروع کردی به گفتن خدایا خدایا  البته به جای اینکه خ رو با  ضمه تلفظ کنی با کسره تلفظ میکردی                         راستی این روزا و شبها دارم از دستت دیوونه میشم تا در رو باز می کنیم فوری می زنی زیر گریه                                            ...
23 آبان 1390

كتاب قصه و خوشمزگي ها

پسرم به کتاب قصه علاقه شدیدی پیدا کردی مخصوصا کتاب قصه ی حسنی نگو بلا بگو و کتاب ملکه مورچه ها وقتی برات حسنی نگو رو می خونیم دست میذاری رو صورت حسنی بعد دستت رو میاری رو صورت خودت و می گی واا واا یعنی واه واه واه  دوست داری خودت کتاب رو برگ بزنی و صفحه انتخابی خودت رو ما باید بخونیم صفحه ای که نوشته کره الاغ کدخدا یورتمه می رفت تو کوچه ها رو خیلی دوست داری و به الاغ میگی آخا البته به قاشق هم می گی آخا        اون صفحه ای که حسنی ترو تمیز شده و همه باهاش دوست شدن روهم دوست داری و هی می گی آقولی قولی قولی منظورت صدای خروسه هست وقتی دائی حسین از عسلویه برگشته بود فقط خوندن اونو قبول داشتی و هر چی بابا دست م...
21 آبان 1390

واکسن 18 ماهگی

امروز آبتین جونم واکسن 18 ماهگیش رو با ده روز تاخیر زد بمیرم برات مامانی که من نتونستم مثل واکسن یک سالگی همراهیت کنم آخه مدرسه بودم و مامان جون جای من زحمت واکسن زدنت رو همراه با بابایی کشیدن امروز وقتی از مدرسه زنگ زدم به بابایی گوشیشو جواب نداد داشتم خدا خدا می کردم و می گفتم حتما مشغول تزریق واکسن هستن که جواب نداد که یه دفعه  بابایی زنگ زد و  گفت هنوز برات واکسن رو نزدن و خانمی که توی مرکز بهداشت بود گوشی رو گرفت و باهام راجع به نحوه ی از شیر گرفتن تو از همین حالا یه کم توضیح داد که یه دفعه از شیر نگیرمت تا رو ی روحیه ت  اثر نذاره خلاصه ظهر که اومدم دنبالت خونه ی مامان جون خواب بودی و هنوز داشتی هق هق می کر...
15 آبان 1390

شیرین کاریهای مصور

                     عکس آبتین در حال کمک به شستن قالی که خودش کثیف کرده بود                  عکس آبتین در حال ریختن قطره تو چشماش این کارو از باباجون یاد گرفته                                   آبتین نشسته توی سبدی که بابا توش میوه خریده بود       ...
10 آبان 1390

فرهنگ لغات جدید آبتین

  اَپلار= شلوار                 دولولو = کوچولو                                                                    دادو = داغون               &nb...
8 آبان 1390

یک سال و نیم گذشت

سلام پسر گلم یک سال و نیم با دنیائی از خاطرات شیرین و البته گاهی مواقع همراه با نگرانی و دلهره گذشت عزیزم هجده ماهگیت مبارک البته طبق تقویم فردا ١٨ ماهه میشی اما اگه ماههائی رو که ٣١ روزه بودن حساب کنیم زودتر ١٨ ماهت میشه به هر حال من طبق تقویم می گم مبارکت باشه ١٨ ماهگیت پسر گلم          دوستت دارم پسرم                 ...
3 آبان 1390

علاقه شدید به سالاد و ترشی

به آلاد علاقه شدیدی دالم و بلنج لو با آلاد خوب می خولم (به سالاد علاقه شدیدی دارم وبرنج رو با سالاد خوب می خورم ) اژ بش علاقه به آلاد دالم یه لوژ وفتم شیشه آبغوله لو بلداشتم و یه جائی قایمش کلدم حدش بژنید کجا؟؟؟ ماما شه چهال لوژ دنبالش می گشت و اونلوژ بلا دلشت کلدن آلاد مجبول شد یه شیشه جدید باژ کنه واما بعد اژ چند لوژوقتی ماما می خواشت اژ یه طبقه فریژر دوش بلداره من وفتم شراغ شیشه آبغوله و اونو اژ تو طبقه ای که گژاشته بودم بلداشتم ماما اژ تعجب دهنش وامونده بود (ازبس علاقه به سالاد دارم یه روز رفتم شیشه آبغوره رو برداشتم و یه جائی قایمش کردم حدس بزنید کجا؟؟؟؟ مامان سه چهار روز دنبالش می گشت و اونروز برا درست کردن سالاد مجبور شد یه شیشه جدید...
1 آبان 1390

فرار مامان

امروژ اژبش دیشب ژود خوابیده بودم تا ماما بیدال شد که دل بله و بله خونه خودمون تا حاژر بشه و بله مشه منم بیدال شدم ( امروز ازبس دیشب زود خوابیده بودم تا مامان بیدار شد که در بره و بره خونه خودمون تا حاضر بشه بره مدرسه منم بیدار شدم )   و هی گفتم ما  ، ما ، ما، ما                                            حالا دیگه بهش نمی گم ماما می گم ما  و نژاشتم بله (نذاشتم بره ) شاعت شد 6:45 که مامان جون گفت بیا بلو دیل...
27 مهر 1390